بزرگان ایرانی .زندگی‌نامه سعدی
نوشته شده توسط : amin

در غروب یک روز پاییزی، سواری، اسب خسته‌اش را همچنان به جانب شهر می‌راند. اسب عرق‌ریزان از تنگه‌ی "ا... اکبر" گذشت. آب " رکناباد" زلال بود و جویبار، جلوه‌ای زیبا به منظره بخشیده بود. سرانجام اسب خسته‌اش را به نگهبان قصر سپرد و به جانب ایوان اتابک سعد حرکت کرد. خبر یک حادثه‌ی ناگوار به گوش می‌رسید. مردمانی ریز‌نقش و شرور از آن سوی سیحون و جیحون حرکت کردند و به هر بهانه‌ای، شهر‌ها و روستاهای ایران را در زیر سم اسبان خود قرار دادند.

در خانه‌ای نسبتاً مجلل، شمعی روشن بود و مردی میان‌سال سجاده‌ای را پهن کرده بود و قران می‌خواند. پسر خردسالش مصلح‌الدین، هنوز بیدار بود، غوغای شهر، او را نیز دچار توهم و ترس کرده بود. پدر مصلح‌الدین که از ملازمان اتابک بود، تمام شب را در این اندیشه پشت سر گذاشت که در صورت حمله‌ی مغول به کجا بگریزد.

در مکتب‌خانه‌ی شیراز، خردسالی نازک اندام، با چهره‌ای استخوانی و چشمانی تیز، به درس‌های استاد گوش فرا می‌دهد. همان قرآنی که در پشت جلد آن، سال تولد کودک "606" هجری قمری نوشته شده بود. این خردسال همان مصلح‌الدین است. پدر همه جا در فکر فرزند تیزهوش خود است. معاشرت و آداب همنشینی را به او می‌آموزد. سعدی هر چند از امکانات شیراز استفاده می‌جست و به کسب علم می‌پرداخت اما ان مقدار از علوم زمان که در شهر‌های بزرگ نظیر بغداد رایج بود، در شیراز موجود نبود و نوجوان ماجراجو را به سمت بغداد می‌کشاند. روزها و ماه‌ها سپری می‌شد و شاعر جوان، ذوق و قریحه‌ی خود را بیش‌تر نمایان می‌ساخت.

روزگار زار وراقان، گاه در کنار دجله، گاه در نخلستان‌های اطراف شهر و اغلب در محفل درس ابن‌جوزی و "شیخ شهاب‌الدین سهروردی" سپری می‌شد. شاعر جوان به هر آنچه در این شهر می‌جست، دست یافته بود. او اینک شاعر است و واعظ زیبا‌پرست و رند و شوخ‌طبع بغداد. شهر سراسر خاطرات سعدی دیگر او را اقناع نمی‌ساخت. دغدغه‌های زهد و ریاضت، افزون بر حس ماجراجویی، شاعر جمال‌پرست را وا داشته تا در جستجوی نا کجا آباد مسیر دیگری بپیماید.

از این رو یک چند در عالم زهد و ریاضت به قصد حج در صحرای عربستان له‌له ‌زنان در زیر نور آفتاب صدها فرسنگ راه را پیاده می‌پیماید. شب هنگام، خسته و ناتوان با پاهای بر آماسیده در واحه‌ای بیتوته می‌کند. سرانجام مسیحیان او را به اسارت می‌گیرند و به کار گل وا می‌دارند. در این اثنا یکی از رؤسای شهر "حلب" که سابقه‌ی آشنایی با سعدی داشت، به ده دینار او را از بند آزاد می‌کند و با خود به شهر می‌برد. این مرد دختر خود را به صد دینار به عقد سعدی در می‌آورد.

اتفاقاً زنی بدخوی و ستیزه‌جوی از آب در می‌آید. دگر بار، در دمشق بر بالین تربت یحیی پیامبر معتکف می‌شود. از قضا یکی از ملوک عرب که به بی‌انصافی منسوب بوده، به زیارت تربت یحیی می‌آید. آن گاه رو به سعدی کرده و از او دعای خیر می‌خواهد و شیخ در جواب می‌گوید" بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی" سرانجام 3 بیت مشهور خود را چنین ذکر کردند.

بنی آدم اعضای یکدیگرند                                            که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار                                دگر عضوها را نماند قرار
توکز محنت دیگران بی‌غمی                                       نشاید که نامت نهند آدمی

مسافرت‌های سعدی که ابتدا به نیت دانش‌اندوزی بود و بعد به جهانگردی منجر شده بود، در سرزمین‌های عرب بسیار به طول انجامید. بدین ترتیب سعدی" با عرب و زندگی و زبان و ادب او انس یافته بود" و اشعار و شعرای عرب را خوانده بود. او اینک سرشار از تجربه، قصد بازگشت به شیراز را دارد. سرگذشت و ماجراهایی را که برایش اتفاق افتاده، یادداشت کرده است و با خود به همراه دارد. این بار در نهایت اشتیاق و آرزو، دروازه‌ی شیراز را نظاره می‌کند.

او زمانی را به خاطر می‌آورد که از دروازه‌ی شهر بیرون می‌رفت" به قدم رفت و اکنون به سر باز آمد" ظاهراً چهره‌ی شهر تغییر کرده است. انسان‌های پلنگ‌صفت، خوی پلنگی را رها کرده‌اند. سعدی در بازگشت به شیراز تا آخر عمر در همان شهر ساکن می‌شود و هنگامی که دیده از جهان فرو می‌بست در همان شهر به خاک سپرده شد.
سعدی شاعر بلند آوازه‌ی ایرانی با دو اثر گلستان و بوستان خود همواره در خاطر ایرانیان زنده است.




:: موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,
:: برچسب‌ها: بزرگان ایرانی , زندگی‌نامه سعدی ,
:: بازدید از این مطلب : 524
|
امتیاز مطلب : 150
|
تعداد امتیازدهندگان : 52
|
مجموع امتیاز : 52
تاریخ انتشار : 28 مهر 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: